اینجا بمبئی است                                      شهناز بنفشه دوست

 

از شیر مرغ تا جان آدمی زاد در بازارچه بمبئی

نگاه اول/ ساعت نه ونیم صبج روز جمعه نهم بهمن 88.

اول بازاربمبئی ازماشین پیاده میشوم و می خواهم کل بازار را سریعا دوری بزنم و وسیله ای تهیه کنم . ابتدای شروع کار بازار است و کم کم سرو کله ی خریداران و رهگذران پیدا می شود یا به قولی تنور بازار دارد کم کم گرم می شود به قول اهالی شهر ، اینجا جزو شلوغ ترین بازارها به حساب می آید و عموما مسافران روستاها و بخش های اطراف از مشتریان پرو پا قرص این بازار به حساب می آیند . اولین مغازه یک مغازه سبزی فروشی است که زنی با انرژی و وسواس ویژه ای درحال مرتب کردن و آب و جارو کردن است .سبزیهای تازه و تربچه های خوش رنگی که با آب پاشی تازه ای که صورت آنها را نیز طراوتی داده اولین برگ سبزی است که از این بازار نصیب ما می شود .پس از آن مغازه ای با ظروف زندگی ساده و سنتی روستایی به رهگذران سلام می کند ، انواع و اقسام کتری ، دیگ ، قابلمه و هر چه که بخواهی از این نوع لوازم در آن پیداست. صاحب مغازه درحال مرتب کردن وسایل است .

می گوید لیسانس روانشناسی دارد ومخارج زندگی متاهلی او را به این بازار کشانده است . از در آمدش راضی است و امیدوارانه و با توکل بر خدا آینده اش را روشن می بیند .مغازه ها را یک به یک نگاهی می اندازم، اگرچه محصولات عرضه شده دربخشهای خاصی و درکنار هم چیده نشده اند اما همین تنوع می تواند زیبایی بصری خاصی داشته باشد.

مثلا اگر مغازه ی اولی سبزی فروشی است ودومی ظروف مسی و... می فروشد، سومی هیچ بعید نیست که ابزارهای لوازم آرایشی خانمها را بفروشد و چهارمی کفش های پلاستیکی و پنجمی پارچه و ششمی شلوارهای کردی و بعدی ذرت بو داده وپس از آن شیک ترین لباس های روز و سپس فلافل فروشی و بالاخره هر چه بخواهی می توانی پیدا کنی از شیر مرغ تا جان آدمی زاد !

جالب اینجاست که هر رهگذری که از مقابل این مغازه ها می گذرد جستجوگر ماهری است که کنجکاوانه کالایش را با سرعت تمام پیدا می کند و بی آنکه وسواسی به خرج دهد آنرا در بقچه ای می گذارد و می برد.

نگاه دوم /اینجا بمبئی است ،اما مردم هندی حرف نمی زنند

اینجا هندوستان نیست . اینجا یکی از بازارچه های ساده ی اسلام آباد است که برای حل معضل بیکاری این شهرستان چند سالی است که گره گشای مشکل جماعتی شده است ومردم نیز به دلیلی که نمی دانم آنرا بمبئی نام نهادند . کوچک بودن مغازه ها ، بی رنگ و رویی شان و خود نمایی آجرهای دیوار پشتی آنها که به دنده های در آمده ی گاو لاغر و بیماری شبیه است و فروشندگان آن مغازه ها که عموما سنی از آنها گذشته و گاه در گوشه ای کز کرده اند خود می تواند گواهی برشغلی مظلوم و آدم هایی قانع باشد که برای امرار معاش، دل به خدا و تن به این سرمای زمستانی سپرده اند .

در زیر پوست این شهر شلوغ که هرکسی به نوعی در تکاپوست ، اینان نیز تکاپویی از این نوع دارند .در جایی که در بعضی از نقاط شهر سانتافه ها و پرادوها سهم پرواز آرزوهای اکثر جوانان را گرفته اند اینان گرد وخاک گوشه ای از خیابانی پرت را در مقابل کارخانه قنداسلام آباد برگزیده اند تا آرزوی کودکانشان را برآورده کنند .این شغل آبرومند که می تواند مختصری زخمها را التیام دهد می تواند با تدبیر مسئولین رونقی تازه بیابد .

نگاه سوم / در طول مسیر فکرهایی ازاین دست به ذهنم می رسد

1- توجه به کارهایی از این دست می تواند ایده ی مفید و موثری برای برخی از شهروندان باشد به گونه ای که درست سازماندهی شده باشد و علاوه برآن با ظاهری نسبتا بهتر ( از حیث بهداشتی و نمای درونی ) مشتریان رابه سوی خود بکشد .

2- بهتر است با دسته بندی مغازه ها ظاهر بازار نیز سرو سامانی تازه تر بیابد مثلا پوشاک فروشان درگوشه ای ، خشک بار فروشان در جایی ، لوازم خانگی فروشان در سمتی و بقیه نیز به همین شکل به سامان برسند تا هم مشتریان به راحتی بتوانند به کالای مورد نیازشان برسند و هم کار برقاعده سوار شود .

3- ای کاش میشد از سوی دست اندر کاران تسهیلاتی نیز در اختیاراین بازاریان قرار می گرفت تا با انگیزه ای بیشتر موجب سروسامان دادن به مغازه هاشان باشند وبه گونه ای موجبات جلب مشتریان بیشتری را فراهم سازد.

4- ای کاش در چند نقطه ی شهر مجموعه مغازه هایی ازاین دست دراختیارمردم قرار می گرفت تا جماعتی دیگر نیز از خیل بیکاران ناامید کم می شدند . مثلا اگر درجایی گروهی از این مغازه ها را دراختیارخانمها قرار می دادند به گونه ای مشکلات جماعتی از این قشر رانیز می توانست پوشش دهد .

5- شاید مهم ترین بخش این کارها احساس وجود امنیت درگردانندگان آن باشد درکنارمسائلی که ذکر شد اگر امنیت این معازه ها نیز حفظ شود ، خود می تواند برای این تلاشگران بارقه ی امیدی مضاعف باشد.

بمبئی را یک دور کامل به شکل گذرا ، گذراندم و نقطه ی پایان آخرین مغازه شروع آرزوهایی شد که بتوان به آنها جامه ی عمل پوشانید تا شهری مثل اسلام آباد بزرگترین شهر استان که بعد از کرمانشاه است به شکل نوینی ساخته شود و به شهری مناسب برای شهروندان خوبش مبدل گردد .بی شک اسلام آباد با استعدادهای انسانی و پتانسیل های ویژه اش باید در انتظار روزها و سالهای شکوفایی باشد و مردمان صبورش در فرداهای پر شکوه ، جشن سربلندی خود را به نظاره بنشینند .